قیمت دلار امروز به 1510 تومن رسید.طبیعیه این خبر واسه من
که هفته پیش دلارهامو فرستادم به سرزمین کفر اونقدر شوکه کننده نبود که خبر
مرگ کیم جونگ ایل.مردن کیم جونگ برای من
نه ناراحت کننده بود و نه خوشحال کننده.فقط مثل یه چکشی بود که به یه ناقوس میخوره
و دقایقی حواست رو از چیزی که به اون فکر میکنی پرت میکنه.مثل خبر اعدام صدام یا
کشته شدن قذافی اما چیزی که امروز واقعا شوکه ام کرد و مرا در یه فکر عمیق فرو برد
تصاویر منتشر شده از ابراز احساسات و تاثر عمیق مردم کوچه و خیابان از مرگ رهبر
پیشین کره شمالی بود. اول فکر میکردم این تصاویری که گهگاه از این حکومتها با
رهبرانی کاریزماتیک منتشر میشه تا حدود زیادی ساختگی و با دستکاری فضای واقعی به
دست میاد اما وقتی یاد سال 68 می افتم فکر میکنم اگر ما هم مثل آنها که بهشان
انتقاد میکنیم فکر کنیم پس فرقی بین ما نیست.راه دور هم نریم.همین 9 دی خودمون مگه نبود ؟ همین اتفاقاتی که گاه و بیگاه موجب قلیان احساسات برخی افراد برچسب دار وطنی میشه
حتما” میتونه در کره و سوریه و لیبی هم اتفاق بیفته !
(پیونگ یانگ در غم رهبر فقیدشان آذین عذا بسته است …)
اما چی باعث میشه مردم یک سرزمینی که از گرسنگی در حال
مرگند از ته اعماق وجودشون برای فقدان رهبری گریه کنن که موجب این همه بدبختی برای
خود و فرزندانشون شده.جهل ! جهل میوه درخت دیکتاتوری و استکبار ایدئولوژیکه. شما
فرض کنید شبکه اینترنت در کل ایران قطع بشه و هیچ راهی برای ارتباط با شبکه های
ماهواره ای وجود نداشته باشه. هیچ ارگان خصوصی و حتی یک مغازه شخصی وجود نداشته
باشه.هیچ مجله مستقل و هیچ روزنامه غیر دولتی وجود نداشته باشه. تمام بچه ها از سن
چهار سالگی به اجبار از خانواده جدا بشن و تحت تعالیم خاص قرار بگیرن و در کنار
همه اینا اون رسانه های دولتی موجود و آموزشهای معمول هم صبح تا شب حمد و ثنای
الدنگی به نام رهبر ملی با فر ایزدی را بگویند. بعد از 10 سال ، تمام این مردمی که
بدون اجازه دولت اجازه ازدواج یا خروج از کشور را نداشتند به موجوداتی مسخ شده و
بی خاصیت تبدیل میشوند که به زمین و زمان شک دارند و از سایه خودشان هم میترسند و باور عمیقشان به موازات خواسته های دیکتاتور قرار میگیرد
و بدتر از آن دیکتاتور هم اصول دیکتاتوریش را وحی منزل میپندارد و باور میکند تنها
راه نجات از این ذریای طوفانی خودش هست و بس و البته این مورد آخر بیماری وخیمیست
که تمام دیکتاتورهای تاریخ به آن گرفتار بودند و هستند.بیماری پارانویا !
نور به قبر “فرانسوا تروفو” فیلمساز شهیر موج نوی فرانسه و “رید بردبری” نویسنده رمان تخیلی فانهایت 451 بباره.نمیدانم چقدر از وضع موجود
کشورهای ایدئولوژیک و عموما” کمونیستی در آن زمان برای خلق چنین داستانی بهره
گرفتند اما هر بار با فکر کردن به این فیلم و داستان ، وضعیت امروز کره شمالی جلوی
چشمانم نقش میبندد.البته جنگ نرم (ترکیب مد شده این روزها !) آمریکا و شوروی در زمان
جنگ سرد را در غیاب اینترنت و کامپیوتر همین کتابها و نویسندگانی چون رید بردبری
یا جرج اورول بر عهده داشتند اما انصاف هم چیز خوبیست.به نظر من وقتی یک چیزی درست
است تبصره ای برای غلط بودنش وجود ندارد. حالا اینکه چقدر حکومت کیم جونگ ایل و
پدر دیکتاتورش بر آرمانهای کمونیسم منطبق است بحث جداگانه ایست و من اعتقاد دارم
حکومت های آسیایی مدعی کمونیسم بیشتر از آنچه بر کمونیسم یا مارکسیسم – لنینیسم ، منطبق
باشند بر پایه تفکرات منحرف استالین بنا شده اند اما اصولا” کماکان معتقدم حکومت
ایدئولوژیک عقب مانده ترین نوع حکومت برای انسانهاست.
در زیر قسمتی از ماجرای فارنهایت 451 را برای خواندن
دوستانی که نخوانده اند میاورم : (به نقل از ویکیپدیا)
در آیندهای نه چندان دور و نه چندان غیر محتمل، گای مونتاگ
آتشنشان است. اما در این آینده انگار همه چیز واروونه و مسخ شده و معنایی دیگر
یافته. مونتاگ آتشنشان هست، ولی کارش خاموش کردن آتش نیست، بلکه کارش برپا کردن
آتش است. سوزاندن کتاب کاریست که آتشنشانها به آن میپردازند. به مردم گفتهاند
کتابها همه مضر و بد هستند و نوشتههای آنها برای اخلاق و روح و روان جامعه خطری
مهلک به شمار میرود، و شگفتا که تقریباً همه باور کردهاند.در این آیندهٔ مخوف،
تلویزیونها روح و ذهن و جسم مردم را تسخیر کردهاند، تلویزیون جایگزین تمام انواع
دیگر هنر شده و بر فضای خانوادهها حکمفرمایی میکند. هر شهروند خوبی موظف است به
محض اینکه فهمید کسی از آشنایان و بستگانش کتاب دارد، آدرس او را به پستهای مخصوص
آتشنشانی اطلاع دهد. گای مونتاگ نیز یکی از افراد گنگ و بی فکر چنین جامعهایست و
میپندارد با سوزاندن کتابها به سلامت روحی و روانی جامعه کمک میکند. اما ورود
کلاریس به زندگیاش، دنیای او را به هم میریزد. کلاریس از او میپرسد آیا هرگز
یکی ازکتابهایی را که سوازنده خوانده است یا خیر. البته او هرگز چنین جنایتی
مرتکب نشده، ولی بالاخره حرفهای کلاریس کار خودشان را میکنند و مونتاگ سر به
راه، یاغی میشود…
جانم ؟
خدمت مهندس اهل مطالعه عزیز هم دو تا رمان هم سو با فارنهایت 451 رو که شدیدا ارزش خوندن دارند رو معرفی کنم :
– Mortelle (ترجمه فارسی “میرا”) ، شاهکار کریستوفر فرانک
– 1984 که جرج ارول نوشته
بدجوری با شخصیت اصلی هر دو هم ذات پنداری کردم .
“به تو یاد خواهند داد که هر وقت تنها شدی از ترس فریاد بکشی، یاد خواهند داد که مثل بدبختها به دیوار بچسبی، یاد خواهند داد که به پای رفقایت بیافتی و کمی گرمای بشری گدایی کنی. یادت خواهند داد که بخواهی دوستت بدارند، بخواهی قبولت داشته باشند، بخواهی شریکت باشند. مجبورت خواهند کرد که با دخترها بخوابی، با چاقها، با لاغرها، با جوانها، با پیرها. همه چیز را در سرت به هم میریزند، برای اینکه مشمئز شوی، مخصوصاً برای اینکه از امیال شخصیات بترسی، برای اینکه از چیزهای مورد علاقهات استفراغت بگیرد. و بعد با زنهای زشت خواهی رفت و از ترحم آنها بهرهمند خواهی شد و همچنین از لذت آنها، برای آنها کار خواهی کرد و در میانشان خودت را قوی حس خواهی کرد، و گلهوار به دشت خواهی دوید، با دوستانت، با دوستان بیشمارت، و وقتی مردی را ببینید که تنها راه میرود ، کینهیی بس بزرگ در دل گروهیتان به وجود خواهد آمد و با پای گروهیتان آنقدر به صورت او خواهید زد که چیزی از صورتش باقی نماند و دیگر خندهاش را نبینید، چون او میخندیده است”
ممنونم از معرفیت.البته من مورتل رو نشنیده بودم. اما با توجه به چیزهایی که تو مغز ما کرده بودند و تناقضاتی که در جامعه و مدیا در مورد اون میدیدیم و میشنیدیم ، رفتن و زندگی کردن در یه سرزمین که روزگاری مهد کمونیسم بوده یعنی شوروی سابق اونم قزاقستان که بیشترین شباهتش رو از نظر سیاسی با دوران گذشته حفظ کرده یه تجربه عجیب و جالب بود که همش توش به دنبال شخصیتهای این رمانها میگشتم.امیدوارم یه فرصتی بشه از کشف و شهودم اونجا بگم !
با توجه به سرنوشت مصر و همون جا که اسمش رو نباید برد فکر کنم اونها هم ناراحت باشند.البته تو سرنوشت و بدون آگاهی نگاه داشتن ملت تغییری حاصل نخواهد شد. چون پسر اون جانشینش شد.
قذافی رو من شخصاً به دلیل تاره خوبی که برای واحد پول مشترک آفریقا داشت میشه گفت میپسندیدم. این تاره تازه داشت جدی میشد که دخلش رو آوردن. چون اگه این اتفاق میافتد دلار آمریکا کاملاً سقوط میکرد.
ببین قذافی دوست داشت آفریقا متحد بشه که خودش مثلا بشه رهبر آفریقا.نه اینکه دلش برای مردم یا اقتصاد اونجا بسوزه.
به نظر من وقتی تام راهها رو میبندن ممکنه مردم واقعا در همون حالت شستشوی مغزی شده باقی بمونن.وقتی هیچ رفت و آمدی به خارج صورت نمیگیره ! فقط خدا رو شکر میکنم که تو کره به دنیا نیومدم.
این که میگه دلار ۱۱۰۰ تومنه.
http://www.cbi.ir/ExRates/rates_fa.aspx
نرخ واقعی ارز رو از کجا میشه چک کرد؟ اگه نخوایم پاشیم بریم چارراه استانبول.
این واسه عمه جانش میگه ! نرخ یه کم پایینتر از واقعی رو میتونی از سایت مثقال (قسمت قیمت ارز در بازار)چک کنی.اون قیمت قیمت پایه بانکیه.تازه ارز مسافرتی هم 100 تومن از اون گرونتره یعنی 1200 تومنه.
http://www.mesghal.com
دنیای مخوفیست … نفسیست بین گوسفندان و چوپان.
تکبیر !
مطلب جالبی بود این شرایطی رو که برای کشور استبدادزده کره شمالی مثال زدی ناخودآگاه منو یاد مجاهدین توکمپ اشرف انداخت که من همیشه فکر میکردم آخه اینا مگه دیوونه ان بعدفهمیدم جناب رهبر شون رجوی ازهمین شرایط مانند کره شمالی استفاده می کنه .
دقیقا” این جریان هم بر همون جریان منطبقه. حالا فرض کن اینا میخوان بیان بر این مردم حکومت هم بکنن. این مردمی که این روزا انقدر به مسایل سیاسی آگاه شدن.یه تو این بحبوحه مشکلات کمپ اونجا خواب دیدم منم اونجام.بعد از خواب پریدم انقدر وحشت زده بودم ! خلاصه اینکه خر هم کم نداریم خواهر.
هر جا مردم بدبخت و بيچارن و از بيچارگي خودشون راضين حتما يه نفر رو دارن كه بپرستنش و اونم بهشون بگه كه بقيه دشمن شمان…
نمي دونم ولي فكر كنم اين مشكل ديگه كم كم بايد حل بشه…
همکار جان به نظرم این مشکل دیگه باید تند تند حل بشه ! اما تا وقتی مردم نسلها در جهل نگه داشته شدن دیگه چه جوری میشه این مشکل رو حل کرد ؟ بدبختی اینجاست که این بلا داره کم کم سر مردم ما هم به نوع دیگه ای میاد.البته هنوز مردم ما از نظر بینش سیاسی وضعشون خوبه ها.من با مردم کشورهای مختلف مقایسه میکنم ها.
چند وقتيه خبري ازت نيست … داري ميري؟ بابا ما عادت داشتيم هر روز روزنامه رو از وبلاگ شمابخونيم!!
چشم همین جا همین الان قسم میخورم قبل از رفتن دو بار آپ کنم !
ای بابا ..وقتی یه نفر داره میره که دیگه آپ نمی کنه.اصلا من مطمئنم وقتی بری اون ور ویلاگ رو تعطیل می کنی و به جاش یه ویلاگ انگبلیسی راه میندازی و در مورد labour party این چیزا حرف می زنی!!!
حالا کی قراره پپری برادر؟ اصلا در این مورد ها حرف نزدی ها! بلیط از کی خریدی؟چند خریدی؟ کجا خریدی؟ برای چی خریدی؟!!!!
نه خدایی.تا خون در رگ ماست ادامه میدیم. تاره هر وقت ناامید بشیم یاد شما دوستان خوب میفتم و امیدوار میشم. حالا واقعا دوس دارین این دیتیل رو بنویسم براتون ؟ بگم ؟
باشه موضوع یکی از دو تا پستی که به بهار قول دادم همین ماجراهای دیتیل مسافرت و دومیش هم راجه به میزان موفقیت و پیشرفت افراد.
بگو داداش بگو….
میگم داداش.میگم !
آقا احسان اصلا قصد جسارت ندارم ولی خب همه رو عادت دادی به دوسه روز یه بار آپ کردن بعدش ما هی می یاییم می بینیم خبری نیست دپرس می شیم …شما راضییی؟ جان من راضیی جماعتی دپ بشن؟خب یه حرکتی از خودت بروز بده دیگه !!
به خدا واسه نوشتنه یه چشم هم باید صد تا نگاه و غر غر اطرافیان رو تحمل کنم ولی چشم همین امروز فردا ردیف میکنم یه پست جدید !